معنی بی غیرتی

لغت نامه دهخدا

غیرتی

غیرتی. [غ َ رَ] (ص نسبی) رشکین و غیور. غیرتمند. || آنکه دارای ناموس و نگهدار آبروو شرف باشد. (از ناظم الاطباء). رجوع به غیرت شود.


غیرتی سمنانی

غیرتی سمنانی. [غ َ رَ ی ِ س ِ] (اِخ) شاعر قرن دهم هجری، معاصر سام میرزا.وی به کرباس فروشی اشتغال داشت. این مطلع از اوست:
ز سبزه گلرخ من بر سمن نقاب کشید
ز مشک ناب عجایب خطی بر آب کشید.
(تحفه ٔ سامی ص 147).
رجوع به تذکره ٔ شعرای سمنان شود.


غیرتی کشمیری

غیرتی کشمیری. [غ َرَ ی ِ ک ِ] (اِخ) محمد عاقل خان. شاعر عهد محمدشاه پادشاه دهلی. (از صبح گلشن ص 301). در همین کتاب اشعاری از وی آمده است، ولی بنظر میرسد که از غیرتی شیرازی باشد چه بعضی از ابیات آن در تذکره ها به غیرتی شیرازی نسبت داده شده است. رجوع به غیرتی شیرازی شود.


بی غیرتی

بی غیرتی. [غ َ / غ ِ رَ] (حامص مرکب) حالت و کیفیت بی غیرت. بی ناموسی. بی شرفی. بی حیایی. بی دردی. بی عاری. که رشگن نبود بر ناموس خود. رکاکت. بی رگی:
لیکن بحساب کاردانی
بی غیرتی است بی زبانی.
نظامی.
رجوع به غیرت و بی غیرت شود.


غیرتی شیرازی

غیرتی شیرازی. [غ َ رَ ی ِ شی] (اِخ) صادقی کتابدار در مجمع الخواص آرد: غیرتی از بزرگان شیراز بود (در حدود قرن دهم هجری) و در اقسام شعر دست داشت. این ابیات از اوست:
رشکم آید که بعشق از غم مهجوری گل
هیچکس منع جگرخواری بلبل نکند.
شبها که روی دل به خدای تو کرده ام
اول ادای شکر جفای تو کرده ام.
هلاک غمزه ٔ بیباک ترسازاده ای گردم
که در محشر بدو بخشند خون صد مسلمان را.
اجل از جمله ٔ ماتم زدگانش باشد
هرکه را چون غم هجران تو جلادی هست.
فغان ز چشم فریبنده ٔ فسون سازت
که یکدمم ز خیال تو با خدا نگذاشت.
لیلی شود آگه ز گرانباری ناقه
مجنون چو بحسرت نگرد جانب محمل.
نگه کنید دلم را که خوارکرده ٔ کیست
نظر به روز من و روزگار من مکنید.
غیرت برم از سوختن دوزخ جاوید
کو نیز مگر داغ تمنای تو دارد.
شب از حسرت نگاهش را تصور آنقدر کردم
که زهر غمزه اش آمد برون از چشم حیرانم.
بس که در بادیه ٔ عشق شهیدان غمند
استخوانهاست بجای خس و خاشاک آنجا.
شدم آزرده بنوعی ز تعلق که دگر
همتم تکیه به دیوار توکل نکند.
(از مجمعالخواص ص 219).
آذر در ذکر شاعران فارس گوید: غیرتی از ولایت عراق به هندوستان رفت و از آنجا به کاشان مراجعت کرد. این ابیات از اوست:
بی مژده ٔ وصال نخیزد شهید عشق
صد بار اگر فرشته ٔ رحمت ندا کند.
(آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 298).
صاحب صبح گلشن (ص 301) اشعاری به غیرتی کشمیری نسبت داده است که بعضی از آنها در هفت اقلیم و آتشکده ٔ آذر و مجمع الخواص به نام غیرتی شیرازی آمده. و ظاهراً از اشعار همین غیرتی شیرازی باید باشد. رجوع به صبح گلشن، مجمعالخواص ص 219، تذکره ٔ هفت اقلیم چ سربی هند ص 303، طبقات اکبری ج 2 ص 505، فارسنامه ٔ ناصری ج 2 ص 149، قاموس الاعلام ترکی و فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ سپهسالار ج 2 ص 638 شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

غیرتی

باحمیت، غیرتناک، غیور،
(متضاد) بی‌غیرت


رشکین

حاسد، حسود، غیرتی، غیور

فرهنگ معین

غیرتی

(~.) [ع - فا.] (ص نسب.) منسوب به غیرت، ناموس پرست.

فرهنگ فارسی هوشیار

غیرتی

(صفت) غیرتمند غیور، آنکه به حفظ ناموس و آبرو و شرف خودبکوشد.


بی غیرتی

بدرگی غلتبانی لامگی


بی غیرتی کردن

بدرگیدن لامگیدن


دیوثی

بی غیرتی، بی غیرتی درباره زن خویش و حریف دادن وی، قرمساقی

حل جدول

بی غیرتی

ریش مالی


ناموس پرست

غیرتی


متعصب

دگم، خشک اندیش، غیرتی

معادل ابجد

بی غیرتی

1632

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری